برهان صديقين ملاصدرا و نقد آراء كانت و هيوم در براهين اثبات باريتعالي (3)
برهان صديقين ملاصدرا و نقد آراء كانت و هيوم در براهين اثبات باريتعالي (3)
برهان صديقين ملاصدرا و نقد آراء كانت و هيوم در براهين اثبات باريتعالي (3)
نويسنده:حميد رضا آيت اللهي
در این قسمت و قسمت بعدی به بررسي انتقادهاي عمده قبلي و موضع برهان صديقين و مباني فلسفي آن ميپردازيم. (بعضي از انتقادها با پاسخ به يك انتقاد عمده تأثير خود را از دست خواهند داد كه اجمالاً اشاره خواهد گرديد.)
كانت اين ايراد را به براهين وجودي آنسلم و دكارت وارد ميكند. او سعي ميكند در ابتدا نشان دهد كه تصديق وجود واجب الوجود ضروري نيست؛ همانطور كه براهين وجودي آنسلم و دكارت مدّعي بودند. او براي تبيين اين مسئله ميگويد: ([17])
اگر در حكمي اين همانی من محمول را رد كنم و موضوع را باقي گذارم تناقض رخ خواهد داد و بنا بر همين مطلب است كه ميگويم اولي [محمول] ضرورتا" متعلق به دومي [موضوع] است. ولي اگر موضوع را بهمراه محمول با هم رد كنيم هيچ تناقضي رخ نميدهد زيرا چيزي نيست كه بتواند تناقض داشته باشد. پذيرفتن يك مثلث و در عين حال انكار سه ضلعش تناقض است، ولي اگر مثلث را همراه سه زاويه آن يكجا منكر شويم، ديگر تناقضي رخ نميدهد. درست همين مسئله در مورد موجود مطلقا" ضروري نيز صدق ميكند. اگر شما وجود واقعي چنين موجودي را انكار كنيد، يعني آن را با تمام محمولهايش از ميان برداشتهايد. پس تناقض ناممكن خواهد بود. هيچ چيزي در خارج وجود ندارد كه موجب تناقض شود، زيرا اين شيء معنايي از ضروري را در بيرون ندارد؛ در درون نيز ديگر چيزي وجود ندارد كه به تناقض بينجامد، زيرا شما با رفع خود شيء، در همان هنگام هر گونه عنصر دروني را نيز از ميان برداشتهايد. اگر بگوييد: خداوند قادر مطلق است, اين يك حكم ضروري است؛ زيرا اگر الوهيتي را بپذيريد كه موجود نامتناهي است، ديگر نميتوانيد قدرت مطلق را از او رفع نماييد ولي اگر بگوييد: خدا نيست, در اين صورت نه قدرت مطلق به او داده شده و نه هيچيك از ديگر محمولها. زيرا همة آنها همراه با موضوع رفع شدهاند، و در اين انديشه كوچكترين تناقضي در كار نيست.
كانت بر اين است كه نشان دهد واقعي بودن و قضية « ... وجود دارد» با مفهوم وجود متفاوت است، و مفهوم توان آنرا ندارد كه واقعيت را به اثبات برساند. او به مفهوم ضرورت مخصوصاً در كاربرد منطقي آن توجه و دقت دارد. اين دقت در مقيد بودن ضرورت، در قضاياي داراي ضرورت منطقي است. در هر يك از اين قضايا محمول وقتي براي موضوع ضرورت دارد كه در اصل موضوعي باشد و اگر از اساس موضوعي نباشد، ديگرضرورت معنی ندارد. و از اين در اصطلاح حكمت متعاليه به ضرورت ذاتي منطقي تعبير ميشود. ملاصدرا نيز اين نظر كانت را ميپذيرد كه در قضاياي منطقي از نظر فلسفي همواره يك شرط وجود دارد و آن شرط بقاي موضوع است؛ يعني اگر برای مثال مثلث, مثلث بودنش حفظ شود، سه ضلع داشتن براي آن ضروري است. كانت بصراحت به اين مطلب چنين اشاره ميكند: ([18])
«قضيه فوق (مثلث سه ضلعي است) نميگويد كه سه ضلع داشتن مطلقا ضروري است، بلكه اينكه تحت شرط وجود يک مثلث, سه ضلع داشتن بالضروره مفروض است».
بنابرين, حكمت متعاليه، بين ضرورت ذاتي منطقي كه در قضاياي تحليلي به کار می رود و ضرورت ذاتي فلسفي تفاوت قائل ميشود. در حكمت متعاليه نيز قضيه «واجب الوجود قادر مطلق است» داراي ضرورت ذاتي منطقي است و بنابرين, اين قضيه نيز مقيد به اين شرط است كه «اگر واجب الوجودي باشد». بنابرين در نفي موضوع هيچ تناقضي رخ نميدهد. ولي اگر قضيهاي داراي اين شرط نيز نباشد، اين ضرورت ديگر ضرورت منطقي نخواهد بود. قضيه ای که بخواهد به قيد «اگر ذات موضوع موجود باشد» مقيد نباشد جز قضيه ای وجودی که وجود آن ضرورت داشته باشد نخواهد بود.در اينصورت ديگر اين قيد معني نخواهد داشت. اين قضيه كه محمول كه جزء وجود نيست براي موضوع در تمامي شرايط ضرورت داشته باشد و نتوان وضعيتي را تصور كرد كه اين ضرورت در آن معني نداشته باشد در اصطلاح حكمت متعاليه ضرورت ذاتي فلسفي گفته ميشود كه ملازم با ازليت و ابديت موضوع و ضرورت محمول براي آن است. از اينرو از آن به ضرورت ازلي نيز تعبير شده است. پس ضرورت ازلي يعني موجودي داراي صفت موجوديت بنحو ضرورت باشد، و اين ضرورت را مديون هيچ علت خارجي نباشد، يعني موجودي مستقل و قائم به نفس باشد. حال در فلسفه ملاصدرا بحث از اثبات ضرورت منطقي وجود براي واجب الوجود نيست كه اين اشكال كانت محل طرح داشته باشد، بلكه از اساس بحث بر سر اثبات ضرورت ازلي براي واجب الوجود است. در پرتو اصالت وجود، اگر وجود را به حقيقت مطلق هستي نسبت دهيم ديگر اين ضرورت، ضرورت ذاتي منطقي نخواهد بود. (همان ضرورتي كه به ماهيت نسبت داده می شود و معناي ماهوي دارد)؛ بلكه ضرورت ذاتي فلسفي خواهد بود كه نميتواند حتي مقيد به شرط «اگر ذات موضوع موجود باشد» گردد. اشكال عمدة كانت در بي توجهي به اين تمايز و ديدن تمامي ضرورتها تحت همان ضرورت منطقي است. كانت سپس ميگويد: ([19])
اگر من محمول يك داوري را همراه با موضوع يكجا منكر شوم، هرگز يك تناقض دروني نخواهد بود، حال محمول هرچه ميخواهد باشد. پس شما را گريزي نمانده است مگر آنكه ناگزير بگوييد: موضوعهايي وجود دارد كه هرگز رفع نمی شود بنابرين بايد باقي بماند. اين بدان معناست كه: موضوعهايي وجود دارد كه مطلقاً ضروريند. اما اين دقيقاً همان فرض پيشين است كه من در درستي آن شك كردهام، و شما می خواهيد امكان آن را به من نشان دهيد. زيرا من نميتوانم كوچكترين مفهومي از شيئي تشكيل دهم كه اگر به همراه همة محمولهاي خود يكجا رفع شود، تناقضي باقي گذارد؛ و از سوي ديگر، اگر تناقض در ميان نباشد از راه مفهومهاي محض ماتقدّم هيچ نشانه امتناع در اختيار ندارم.
و در ادامه ميافزايد كه ممكن است كسي بگويد مفهوم واقعيترين موجود مفهومي خاص است كه رفع وجود از آن في نفسه موجب تناقض ميشود. اين ايراد صورتي از برهان وجودي است كه لايب نيتس مطرح کرده است و خلاصه آن چنين است: ([20])
1. اگر وجود داشتن موجود مطلقاً كامل، امكان داشته باشد، پس ضروري است كه موجود باشد، زيرا:
الف) بنابه تعريف، موجود مطلقاً كامل نميتواند فاقد چيزي باشد.
ب) اما اگر وجود نداشته باشد، فاقد وجود خواهد بود.
ج) در نتيجه، موجود مطلقاً كامل، نميتواند فاقد وجود باشد.
2. براي موجود مطلقاً كامل وجود داشتن امكان (متضمن تناقض نبودن) دارد.
3. بنابرين، ضروري است كه موجود مطلقاً كامل، وجود داشته باشد.
در تأييد صغراي قياس، لايب نيتس اين استدلال را ميآورد:
1. كمال، كيفيتي بسيط و تقليلناپذير بدون محدوديتي ذاتي است.
2. هرچه بسيط باشد نميتواند با كيفيت بسيط غيرقابل تجزية ديگر در تعارض باشد (زيرا آنها در نوع با يكديگر تفاوت دارند).
3. هرچه با ديگري در نوع تفاوت داشته باشد، نميتواند با آن در تعارض باشد.
4. بنابرين, برای يك وجود (خدا) اين امكان هست كه تمامي كمالات ممكن را داشته باشد.
كانت در پاسخ ميگويد: من از شما ميپرسم گزاره زير: فلان شيء وجود دارد, قضيهاي تحليلي است يا تركيبي؟ اگر تحليلي باشد شما چيزي را بر مفهوم شيء نيفزودهايد و چيزي را اثبات نكردهايد بلكه صرفاً يك توتولوژي است و اگر قضيهاي تركيبي باشد چگونه ميتوانيد بگوييد دچار تناقض ميشويم در حالي كه فقط در قضاياي تحليلي كه محمول بالضروره بر موضوع حمل ميشود ميتواند تناقض رخ دهد.
با توجه به حكمت متعالية ملاصدرا در اينخصوص بايد چند نكته تذكر داده شود:
1. ضرورت و وجوب ابتدا از قضاياي منطقي - يا به تعبير كانت تحليلي - فهميده نميشود كه در كاربرد آن فلسفه و واقعيت دچار مشكلاتي باشيم. بلكه بنابر نظر حكمت متعاليه انسان ابتدا مفاهيم بسيط و بديهي ضرورت را در واقعيت و فلسفه ميشناسد- همچون ضرورت علي بين اراده و افعال آن _ سپس آن را قابل اعمال در منطق مييابد (كه حوزهاش ذهن و مفاهيم است). مفاهيم ضرورت و امكان و امتناع آن چنان بداهتي دارند كه نميتوان براي آنها تعريف حقيقی کرد و در منطق و فلسفه به يك معنا هستند. اينكه كانت در قضاياي تحليلي مفهوم ضرورت را ميبيند دال بر اين نيست كه منشأ انتزاع اين مفاهيم نيز قضاياي تحليلي هستند. بر همين اساس است که مفهوم وجوب وجود در حكمت متعاليه توسعي درخور پيدا كرده است و همچنين در منطق نيز انواع گوناگون سيزده گانهاي يافته است. پس ضرورت و وجوب دو مفهوم بديهي هستند كه ابتدا فلسفه تحقق و واقعيت آن را اثبات كرده و منطق از حاصل بحث فلسفي بعنوان اصل موضوعی استفاده کرده است و اقسام آن را كه در حوزه مفاهيم و كيفيات قضايا تحقق پيدا ميكند تبيين مينمايد. ([21])
2. ضرورت وجود براي يك شيء در تحليلهاي بعضي براهين وجودي فقط منحصر به واجب الوجود يا خداوند است در صورتي كه بنابر توضيح قسمت قبلي و در پرتو اصالت وجود ملاصدرا([22]) وجود براي هر موجود بالفعلي وجوب دارد. گرچه مفهوم وجود براي ماهيات امكاني در ذهن ميتواند واجب يا ممكن باشد ولي در هر موجود بالفعلي وجود واجب است و اين وجوب ديگر ضرورت منطقي نيست كه وجوب عيني است. آنچه در حكمت متعاليه در مورد موجودات سواي باريتعالي مطرح است اين است كه آنها وجوبشان بالغير است در حالي كه در مورد باريتعالي اين وجوب بالذات است. لذا استناد وجوب وجود به هر موجودي در فلسفه ملاصدرا مطرح است نه صرفاً باريتعالي.
3. اگر قضاياي تحليلي در اصطلاح كانت را معادل محمول بالضميمه در حكمت متعاليه فرض كنيم ولي قضاياي تحليلي اخصّ از محمول من ضميمه در حكمت متعاليه است. محمولهايي همچون وجود، وحدت، تشخص محمولهايي نيستند كه در قالب تحليلي به معناي كانتي آن قرار گيرند ولي واقعاً از حاقّ يك شيء اخذ ميشوند. كانت كمابيش متوجه آن بوده است كه استناد وجود به شيء در قضيهاي كه مفاد هل بسيطه است با ساير محمولها تفاوت دارد، بگونهاي كه نميتوان آن را تركيبي از دو مفهوم قلمداد كرد و وجود چيزي بيش از آن را ميرساند - همانگونه كه در ايراد بعدي مطرح خواهد شد - ولي نحوه استناد آن که در حكمت متعاليه از آن به محمول من صميمه تعبير شده است مورد دقت او قرار نگرفته است، بنابرين, نمی تواند هر قضيه وجودي را نه در سلك تركيبي و نه در سلك تحليلي تجزيه و تحليل كند و ايراد قبلي او نيز بيشتر ناظر به همين مسئله بود.
در پاسخ به اشكال فوق، پاسخ چند ايراد ديگر كانت و هيوم نيز روشن ميشود. آنجا كه كانت ميگويد: «آنچه منطقاً ضروري باشد وجوداً ضروري نخواهد بود» دوباره اين خطا رخ داده است كه منشأ درك ضرورت، منطق دانسته شده است، و در اينصورت سرايت اين ضرورت منطقي به وجود محل بحث ميشود، در صورتي كه بنا به نظر ملاصدرا ضرورت و امكان از مفاهيم بديهي هستند كه منشأ آنها در فلسفه است و اين منطق است كه اين مفاهيم را از فلسفه اخذ ميكند، در نتيجه ضرورت مطرح در فلسفه و مخصوصاً در برهان صديقين به معناي ضروري بودنِ منطقي استناد وجود به باريتعالي نيست بلكه در ضرورت فلسفي وجود است.
با توضيح فوق اين ايراد كانت كه «عبارات وجودي ضروري نيستند» نيز محل طرح نخواهد داشت. همچنين اين ايراد هيوم كه «هيچ قضيهاي درباره وجود نميتواند منطقاً ضروري باشد» وقتي محل طرح مييابد كه در برهان صديقين به دنبال اثبات ضرورت منطقي براي واجبالوجود باشيم در صورتي كه برهان صديقين به دنبال اثبات ضرورت فلسفي و آن هم ضرورت ازلي براي واجب الوجود است.
1. هرچه كه چيزي را به مفهوم يك ماهيت نيفزايد جزئي از آن ماهيت نيست.
2. وجود چيزي را به مفهوم يك ماهيت نميافزايد. (يعني بالحاظ ماهيت بعنوان واقعي به جاي خيالي هيچ خصوصيتي به يك ماهيت اضافه نميگردد؛ يك دلار واقعي هيچ خصوصيتي كه دلار خيالي فاقد آن باشد ندارد).
3. بنابرين، وجود، بخشي از ماهيت نيست. (يعني كمالي كه بتواند محمول چيزي واقع شود نيست).
اين انتقاد كانت صورت اول برهان وجودي را كه آنسلم ارائه کرده بود بي اعتبار ميكند. در ديدگاه كانت، برهان آنسلم واقعاً بدينجا منجر خواهد شد:
1. تمامي كمالات ممكن بايد بر موجود مطلقاً كامل حمل شود.
2. وجود، كمال ممكني است كه ممكن است بر موجود مطلقاً كامل حمل شود.
3. بنابرين، وجود بايد بر موجود مطلقاً كامل حمل شود.
براساس انتقاد كانت صغراي قضيه غلط است. وجود، كمالي كه امكان حملش بر هرچيز باشد نيست. وجود، يك خصوصيت نيست بلكه نمونه آوردنی از يک خصوصيّت يا شیء است. ماهيت, تعريف را ميدهد و وجود، نمونه و مثالي را از آنچه كه تعريف شده است فراهم ميآورد. ماهيّت در به تصوّر آوردن چيزی داده می شود, وجود چيزي به اين قابليت تصوّر نميافزايد بلكه فقط عينيّت يافتن آن را فراهم ميآورد. بنابرين، وجود نه چيزي به مفهوم موجود مطلقاً کامل می افزايد و نه چيزي از آن ميكاهد. اين يك ايراد نمونه به برهان وجودي از زمان كانت تا كنون است.
عين عبارت كانت چنين است: ([23])
وجود آشكارا يك محمول واقعي نيست و مفهومي از چيزي هم نيست كه بتواند به مفهوم يك شيء افزوده شود. وجود صرفاً عبارت است از وضع يك شيء، يا پارهاي تعيّنهاي في نفسه در آن. در كاربرد منطقي وجود منحصراً عبارت است از رابط يك حكم. قضية «خداوند قادر مطلق است» دو مفهوم را در بر دارد كه هر يك مابازاء خود را دارند، يعني خداوند و قدرت مطلق. واژه كوچك «است» محمولي افزايشي نيست، بلكه فقط به اين كار ميآيد كه محمول را «در رابطه» با موضوع قرار دهد. حال اگر من موضوع (خداوند) را با همه محمولهايش (كه قدرت مطلق هم در زمره آنهاست) يكجا برگيرم و بگويم: «خدا هست» يا خدايي وجود دارد، من هيچ محمول تازهاي را به مفهوم خداوند نميافزايم، بلكه فقط موضوع را في نفسه با همه محمولهايش در رابطه با مفهومي كه دارم بعنوان مابازاء آن قرار ميدهم. هر دو بايد متضمن يك چيز باشد، و از اين رو به مفهومي كه صرفاً امكان را بيان ميكند، بدان سبب كه متعلَّق آنرا بعنوان امري صرفاً داده شده ميانديشيم (با بكارگيري اصطلاح: او هست) چيز بيشتري نميتواند اضافه شود. بدين ترتيب امر واقعي متضمن چيزي بيشتر از امر صرفاً ممكن نيست. صد دلار واقعي پشيزي بيش از صد دلار ممكن در بر ندارد. زيرا, از آنجا که صد دلار ممكن بر مفهوم دلالت ميكند و صد دلار واقعي مابازاء و وضع آن في نفسه است؛ پس در آنجا كه متعلق و مابازاء چيز بيشتري نسبت به مفهوم در خود در برداشته باشد ديگر مفهوم من كل مابازاء را بيان نخواهد كرد ...
در خصوص مطالب كانت نكات زير با توجه به فلسفه ملاصدرا قابل دقت است:
1. كانت ميگويد: «وجود محمول واقعي نيست» ملاصدرا نيز با كانت تا اين حد هم عقيده است كه وجود محمولي مثل ساير محمولها نيست ولي او نميپذيرد كه وجود محمول نيست زيرا اگر كسي فيل نديده باشد و بپرسد: «آيا فيل وجود دارد؟» و ما در جواب بگوييم «بله، فيل وجود دارد» اين جمله يك قضيه را تشكيل ميدهد و قضيه بودن اين پاسخ بديهي است چرا كه قابل صدق و كذب است. ولي در نظر ملاصدرا اين قضيه با ساير قضايايي كه چيزي را به چيزي نسبت ميدهيم متفاوت است. در نظر ملاصدرا قضايا به دو دسته ثنائيه (آنها كه محمولشان وجود است) و ثلاثيّه (آنها كه محمولشان غير از وجود است) تقسيم ميشوند. قضاياي اول قضاياي مفاد هل بسيطه و قضاياي دوم مفاد هل مركبه نيز ناميده ميشوند. در قضاياي مفادهل مركّبه محمول از نوع محمول بالضميمه است كه صدق قضيه و درستي استناد محمول به موضوع فرع بر فرض مصداقي براي محمول غير از مصداق موضوع است كه در عين حال قضيه براي بيان اتحاد آن با موضوع است. در جملة «علي دانا ست» علي مصداق خود را دارد و دانا نيز مصداق خود را. و منظور اعلام اتّحاد اين دو در خارج است. يعني علي مصداق خاصي دارد كه در عين حال مصداق دانا نيز هست. ولي در قضاياي مفاد هل بسيطه ديگر براي محمول مصداقي ممتاز از موضوع قابل فرض نيست كه اثبات آنها مستلزم تحقق دو واقعيت جداي از هم باشد كه منضم به يكديگر باشند. اين نوع محمول خارج من ضميمه([24]) ناميده ميشود. اين دقت و تمييز از توجهات حكمت متعاليه است كه براي كانت مغفول بوده است.
2. كانت ميگويد: «وجود صرفاً رابط يك حكم است» و ادامه ميدهد: «قضيه خداوند قادر مطلق است دو مفهوم را در بر دارد كه هر يك مابازاء خود را دارند؛ يعني خداوند و قدرت مطلق». در پرتو اصالت وجود عبارت «هر يك مابازاء خود را دارند» دقيقاً وجود واقعي است كه واقعيتِ بيرون ذهن را فرا گرفته است. اين وجود رابط نيست بلكه واقعيتي است كه نه براي ارتباط برقرار كردن بين دو جزء يك قضيه است كه وجود واقعي هر يك از آن دو جزء است. بر اساس نظر ملاصدرا([25]) وجود به دو صورت مستقل و رابط است كه ارتباط موضوع و محمول نحوهاي از وجود رابط است و معلول در ارتباط با علت هستي بخشش, وجودي رابط است. پس بر خلاف ديدگاه ماهوي كانت كه بيتوجهي اين تقسيم بندي وجود را منحصر به وجود رابطي ميكند ملاصدرا وجود را يا مستقل يا رابط ميداند. و او با مباني فلسفه اصالت وجودي خويش برای هر دو نوع اين وجودها استدلالهاي خاص خويش را ميآورد.
3. ديدگاه كانت كه وجود امري اضافي و افزايشي نسبت به مفهوم نيست از جهتي با نظر ملاصدرا هماهنگ است. چرا كه ملاصدرا نيز وجود بخشي از ماهيت را اعتباري و وجود را اصيل ميشناساند. آنچه در خارج است جزء وجود نيست و ماهيت نيز به تعبيري از محدوديت وجودات خاصه مفهوم سازي ميشود. و تمامي خصوصيات معاني ماهوي هستند که اساساً با وجود مغايرند.
از جهت ديگر, ملاصدرا مفهوم وجود را در ذهن عارض بر ماهيت ميداند كه ميتواند در ذهن زايد بر ماهيت باشد. بهر حال امر غير از اصالت وجود و اعتباريت ماهيت است.
4. كانت اظهار ميدارد كه يكصد دلار واقعي پشيزي بيش از يكصد دلار ممكن (در ذهن) در بر ندارد و نتيجه ميگيرد كه يكصد دلار به تصور درآمده با وجود بيرون از مفهوم من در خارج هيچ افزايشي نمييابد. او ميگويد: ([26])
بنابرين اگر من شيء را از هر نوع و هرگونه محمولهايي كه بخواهم به انديشه آورم (حتي تا تعيين تام آنها)، با افزايش اين مطلب كه اين شيء هست كوچكترين چيزي به شيء افزوده نميشود. زيرا در غير اينصورت درست همان شيء [كه انديشيده بودم] وجود نخواهد داشت، بلكه شيئي بيش از آنچه در مفهوم آن انديشيده بودم وجود مييافت و من نميتوانستم بگويم كه اين دقيقاً مابازاء مفهوم من است كه وجود دارد.
اين نظر كانت متناسب با اين نظر ملاصدرا است كه ماهيت از آنجهت که ماهيت است در جهان خارج و در ذهن يكي است. ماهيت گاهي در كسوت وجود خارجي تحقق مييابد و زماني نيز بصورت وجود ذهني محقق ميگردد؛ لذا خارجيت ماهيت آنرا بزرگتر يا متفاوت با صورت ذهني آن نميگرداند.
دو اشكال فوق از اساسيترين اشكالهاي فلسفي بود كه به براهين وجودي و جهان شناختي وارد شده است لذا بحث بتفصيل و بصورت تطبيقي مطرح شد. در قسمت بعد درباره ساير ايرادها به اختصار سخن خواهيم گفت.
1. ضرورت براي وجود كاربرد ندارد بلكه فقط از آن در قضايا استفاده ميشود
كانت اين ايراد را به براهين وجودي آنسلم و دكارت وارد ميكند. او سعي ميكند در ابتدا نشان دهد كه تصديق وجود واجب الوجود ضروري نيست؛ همانطور كه براهين وجودي آنسلم و دكارت مدّعي بودند. او براي تبيين اين مسئله ميگويد: ([17])
اگر در حكمي اين همانی من محمول را رد كنم و موضوع را باقي گذارم تناقض رخ خواهد داد و بنا بر همين مطلب است كه ميگويم اولي [محمول] ضرورتا" متعلق به دومي [موضوع] است. ولي اگر موضوع را بهمراه محمول با هم رد كنيم هيچ تناقضي رخ نميدهد زيرا چيزي نيست كه بتواند تناقض داشته باشد. پذيرفتن يك مثلث و در عين حال انكار سه ضلعش تناقض است، ولي اگر مثلث را همراه سه زاويه آن يكجا منكر شويم، ديگر تناقضي رخ نميدهد. درست همين مسئله در مورد موجود مطلقا" ضروري نيز صدق ميكند. اگر شما وجود واقعي چنين موجودي را انكار كنيد، يعني آن را با تمام محمولهايش از ميان برداشتهايد. پس تناقض ناممكن خواهد بود. هيچ چيزي در خارج وجود ندارد كه موجب تناقض شود، زيرا اين شيء معنايي از ضروري را در بيرون ندارد؛ در درون نيز ديگر چيزي وجود ندارد كه به تناقض بينجامد، زيرا شما با رفع خود شيء، در همان هنگام هر گونه عنصر دروني را نيز از ميان برداشتهايد. اگر بگوييد: خداوند قادر مطلق است, اين يك حكم ضروري است؛ زيرا اگر الوهيتي را بپذيريد كه موجود نامتناهي است، ديگر نميتوانيد قدرت مطلق را از او رفع نماييد ولي اگر بگوييد: خدا نيست, در اين صورت نه قدرت مطلق به او داده شده و نه هيچيك از ديگر محمولها. زيرا همة آنها همراه با موضوع رفع شدهاند، و در اين انديشه كوچكترين تناقضي در كار نيست.
كانت بر اين است كه نشان دهد واقعي بودن و قضية « ... وجود دارد» با مفهوم وجود متفاوت است، و مفهوم توان آنرا ندارد كه واقعيت را به اثبات برساند. او به مفهوم ضرورت مخصوصاً در كاربرد منطقي آن توجه و دقت دارد. اين دقت در مقيد بودن ضرورت، در قضاياي داراي ضرورت منطقي است. در هر يك از اين قضايا محمول وقتي براي موضوع ضرورت دارد كه در اصل موضوعي باشد و اگر از اساس موضوعي نباشد، ديگرضرورت معنی ندارد. و از اين در اصطلاح حكمت متعاليه به ضرورت ذاتي منطقي تعبير ميشود. ملاصدرا نيز اين نظر كانت را ميپذيرد كه در قضاياي منطقي از نظر فلسفي همواره يك شرط وجود دارد و آن شرط بقاي موضوع است؛ يعني اگر برای مثال مثلث, مثلث بودنش حفظ شود، سه ضلع داشتن براي آن ضروري است. كانت بصراحت به اين مطلب چنين اشاره ميكند: ([18])
«قضيه فوق (مثلث سه ضلعي است) نميگويد كه سه ضلع داشتن مطلقا ضروري است، بلكه اينكه تحت شرط وجود يک مثلث, سه ضلع داشتن بالضروره مفروض است».
بنابرين, حكمت متعاليه، بين ضرورت ذاتي منطقي كه در قضاياي تحليلي به کار می رود و ضرورت ذاتي فلسفي تفاوت قائل ميشود. در حكمت متعاليه نيز قضيه «واجب الوجود قادر مطلق است» داراي ضرورت ذاتي منطقي است و بنابرين, اين قضيه نيز مقيد به اين شرط است كه «اگر واجب الوجودي باشد». بنابرين در نفي موضوع هيچ تناقضي رخ نميدهد. ولي اگر قضيهاي داراي اين شرط نيز نباشد، اين ضرورت ديگر ضرورت منطقي نخواهد بود. قضيه ای که بخواهد به قيد «اگر ذات موضوع موجود باشد» مقيد نباشد جز قضيه ای وجودی که وجود آن ضرورت داشته باشد نخواهد بود.در اينصورت ديگر اين قيد معني نخواهد داشت. اين قضيه كه محمول كه جزء وجود نيست براي موضوع در تمامي شرايط ضرورت داشته باشد و نتوان وضعيتي را تصور كرد كه اين ضرورت در آن معني نداشته باشد در اصطلاح حكمت متعاليه ضرورت ذاتي فلسفي گفته ميشود كه ملازم با ازليت و ابديت موضوع و ضرورت محمول براي آن است. از اينرو از آن به ضرورت ازلي نيز تعبير شده است. پس ضرورت ازلي يعني موجودي داراي صفت موجوديت بنحو ضرورت باشد، و اين ضرورت را مديون هيچ علت خارجي نباشد، يعني موجودي مستقل و قائم به نفس باشد. حال در فلسفه ملاصدرا بحث از اثبات ضرورت منطقي وجود براي واجب الوجود نيست كه اين اشكال كانت محل طرح داشته باشد، بلكه از اساس بحث بر سر اثبات ضرورت ازلي براي واجب الوجود است. در پرتو اصالت وجود، اگر وجود را به حقيقت مطلق هستي نسبت دهيم ديگر اين ضرورت، ضرورت ذاتي منطقي نخواهد بود. (همان ضرورتي كه به ماهيت نسبت داده می شود و معناي ماهوي دارد)؛ بلكه ضرورت ذاتي فلسفي خواهد بود كه نميتواند حتي مقيد به شرط «اگر ذات موضوع موجود باشد» گردد. اشكال عمدة كانت در بي توجهي به اين تمايز و ديدن تمامي ضرورتها تحت همان ضرورت منطقي است. كانت سپس ميگويد: ([19])
اگر من محمول يك داوري را همراه با موضوع يكجا منكر شوم، هرگز يك تناقض دروني نخواهد بود، حال محمول هرچه ميخواهد باشد. پس شما را گريزي نمانده است مگر آنكه ناگزير بگوييد: موضوعهايي وجود دارد كه هرگز رفع نمی شود بنابرين بايد باقي بماند. اين بدان معناست كه: موضوعهايي وجود دارد كه مطلقاً ضروريند. اما اين دقيقاً همان فرض پيشين است كه من در درستي آن شك كردهام، و شما می خواهيد امكان آن را به من نشان دهيد. زيرا من نميتوانم كوچكترين مفهومي از شيئي تشكيل دهم كه اگر به همراه همة محمولهاي خود يكجا رفع شود، تناقضي باقي گذارد؛ و از سوي ديگر، اگر تناقض در ميان نباشد از راه مفهومهاي محض ماتقدّم هيچ نشانه امتناع در اختيار ندارم.
و در ادامه ميافزايد كه ممكن است كسي بگويد مفهوم واقعيترين موجود مفهومي خاص است كه رفع وجود از آن في نفسه موجب تناقض ميشود. اين ايراد صورتي از برهان وجودي است كه لايب نيتس مطرح کرده است و خلاصه آن چنين است: ([20])
1. اگر وجود داشتن موجود مطلقاً كامل، امكان داشته باشد، پس ضروري است كه موجود باشد، زيرا:
الف) بنابه تعريف، موجود مطلقاً كامل نميتواند فاقد چيزي باشد.
ب) اما اگر وجود نداشته باشد، فاقد وجود خواهد بود.
ج) در نتيجه، موجود مطلقاً كامل، نميتواند فاقد وجود باشد.
2. براي موجود مطلقاً كامل وجود داشتن امكان (متضمن تناقض نبودن) دارد.
3. بنابرين، ضروري است كه موجود مطلقاً كامل، وجود داشته باشد.
در تأييد صغراي قياس، لايب نيتس اين استدلال را ميآورد:
1. كمال، كيفيتي بسيط و تقليلناپذير بدون محدوديتي ذاتي است.
2. هرچه بسيط باشد نميتواند با كيفيت بسيط غيرقابل تجزية ديگر در تعارض باشد (زيرا آنها در نوع با يكديگر تفاوت دارند).
3. هرچه با ديگري در نوع تفاوت داشته باشد، نميتواند با آن در تعارض باشد.
4. بنابرين, برای يك وجود (خدا) اين امكان هست كه تمامي كمالات ممكن را داشته باشد.
كانت در پاسخ ميگويد: من از شما ميپرسم گزاره زير: فلان شيء وجود دارد, قضيهاي تحليلي است يا تركيبي؟ اگر تحليلي باشد شما چيزي را بر مفهوم شيء نيفزودهايد و چيزي را اثبات نكردهايد بلكه صرفاً يك توتولوژي است و اگر قضيهاي تركيبي باشد چگونه ميتوانيد بگوييد دچار تناقض ميشويم در حالي كه فقط در قضاياي تحليلي كه محمول بالضروره بر موضوع حمل ميشود ميتواند تناقض رخ دهد.
با توجه به حكمت متعالية ملاصدرا در اينخصوص بايد چند نكته تذكر داده شود:
1. ضرورت و وجوب ابتدا از قضاياي منطقي - يا به تعبير كانت تحليلي - فهميده نميشود كه در كاربرد آن فلسفه و واقعيت دچار مشكلاتي باشيم. بلكه بنابر نظر حكمت متعاليه انسان ابتدا مفاهيم بسيط و بديهي ضرورت را در واقعيت و فلسفه ميشناسد- همچون ضرورت علي بين اراده و افعال آن _ سپس آن را قابل اعمال در منطق مييابد (كه حوزهاش ذهن و مفاهيم است). مفاهيم ضرورت و امكان و امتناع آن چنان بداهتي دارند كه نميتوان براي آنها تعريف حقيقی کرد و در منطق و فلسفه به يك معنا هستند. اينكه كانت در قضاياي تحليلي مفهوم ضرورت را ميبيند دال بر اين نيست كه منشأ انتزاع اين مفاهيم نيز قضاياي تحليلي هستند. بر همين اساس است که مفهوم وجوب وجود در حكمت متعاليه توسعي درخور پيدا كرده است و همچنين در منطق نيز انواع گوناگون سيزده گانهاي يافته است. پس ضرورت و وجوب دو مفهوم بديهي هستند كه ابتدا فلسفه تحقق و واقعيت آن را اثبات كرده و منطق از حاصل بحث فلسفي بعنوان اصل موضوعی استفاده کرده است و اقسام آن را كه در حوزه مفاهيم و كيفيات قضايا تحقق پيدا ميكند تبيين مينمايد. ([21])
2. ضرورت وجود براي يك شيء در تحليلهاي بعضي براهين وجودي فقط منحصر به واجب الوجود يا خداوند است در صورتي كه بنابر توضيح قسمت قبلي و در پرتو اصالت وجود ملاصدرا([22]) وجود براي هر موجود بالفعلي وجوب دارد. گرچه مفهوم وجود براي ماهيات امكاني در ذهن ميتواند واجب يا ممكن باشد ولي در هر موجود بالفعلي وجود واجب است و اين وجوب ديگر ضرورت منطقي نيست كه وجوب عيني است. آنچه در حكمت متعاليه در مورد موجودات سواي باريتعالي مطرح است اين است كه آنها وجوبشان بالغير است در حالي كه در مورد باريتعالي اين وجوب بالذات است. لذا استناد وجوب وجود به هر موجودي در فلسفه ملاصدرا مطرح است نه صرفاً باريتعالي.
3. اگر قضاياي تحليلي در اصطلاح كانت را معادل محمول بالضميمه در حكمت متعاليه فرض كنيم ولي قضاياي تحليلي اخصّ از محمول من ضميمه در حكمت متعاليه است. محمولهايي همچون وجود، وحدت، تشخص محمولهايي نيستند كه در قالب تحليلي به معناي كانتي آن قرار گيرند ولي واقعاً از حاقّ يك شيء اخذ ميشوند. كانت كمابيش متوجه آن بوده است كه استناد وجود به شيء در قضيهاي كه مفاد هل بسيطه است با ساير محمولها تفاوت دارد، بگونهاي كه نميتوان آن را تركيبي از دو مفهوم قلمداد كرد و وجود چيزي بيش از آن را ميرساند - همانگونه كه در ايراد بعدي مطرح خواهد شد - ولي نحوه استناد آن که در حكمت متعاليه از آن به محمول من صميمه تعبير شده است مورد دقت او قرار نگرفته است، بنابرين, نمی تواند هر قضيه وجودي را نه در سلك تركيبي و نه در سلك تحليلي تجزيه و تحليل كند و ايراد قبلي او نيز بيشتر ناظر به همين مسئله بود.
در پاسخ به اشكال فوق، پاسخ چند ايراد ديگر كانت و هيوم نيز روشن ميشود. آنجا كه كانت ميگويد: «آنچه منطقاً ضروري باشد وجوداً ضروري نخواهد بود» دوباره اين خطا رخ داده است كه منشأ درك ضرورت، منطق دانسته شده است، و در اينصورت سرايت اين ضرورت منطقي به وجود محل بحث ميشود، در صورتي كه بنا به نظر ملاصدرا ضرورت و امكان از مفاهيم بديهي هستند كه منشأ آنها در فلسفه است و اين منطق است كه اين مفاهيم را از فلسفه اخذ ميكند، در نتيجه ضرورت مطرح در فلسفه و مخصوصاً در برهان صديقين به معناي ضروري بودنِ منطقي استناد وجود به باريتعالي نيست بلكه در ضرورت فلسفي وجود است.
با توضيح فوق اين ايراد كانت كه «عبارات وجودي ضروري نيستند» نيز محل طرح نخواهد داشت. همچنين اين ايراد هيوم كه «هيچ قضيهاي درباره وجود نميتواند منطقاً ضروري باشد» وقتي محل طرح مييابد كه در برهان صديقين به دنبال اثبات ضرورت منطقي براي واجبالوجود باشيم در صورتي كه برهان صديقين به دنبال اثبات ضرورت فلسفي و آن هم ضرورت ازلي براي واجب الوجود است.
2. وجود يك محمول واقعي نيست
1. هرچه كه چيزي را به مفهوم يك ماهيت نيفزايد جزئي از آن ماهيت نيست.
2. وجود چيزي را به مفهوم يك ماهيت نميافزايد. (يعني بالحاظ ماهيت بعنوان واقعي به جاي خيالي هيچ خصوصيتي به يك ماهيت اضافه نميگردد؛ يك دلار واقعي هيچ خصوصيتي كه دلار خيالي فاقد آن باشد ندارد).
3. بنابرين، وجود، بخشي از ماهيت نيست. (يعني كمالي كه بتواند محمول چيزي واقع شود نيست).
اين انتقاد كانت صورت اول برهان وجودي را كه آنسلم ارائه کرده بود بي اعتبار ميكند. در ديدگاه كانت، برهان آنسلم واقعاً بدينجا منجر خواهد شد:
1. تمامي كمالات ممكن بايد بر موجود مطلقاً كامل حمل شود.
2. وجود، كمال ممكني است كه ممكن است بر موجود مطلقاً كامل حمل شود.
3. بنابرين، وجود بايد بر موجود مطلقاً كامل حمل شود.
براساس انتقاد كانت صغراي قضيه غلط است. وجود، كمالي كه امكان حملش بر هرچيز باشد نيست. وجود، يك خصوصيت نيست بلكه نمونه آوردنی از يک خصوصيّت يا شیء است. ماهيت, تعريف را ميدهد و وجود، نمونه و مثالي را از آنچه كه تعريف شده است فراهم ميآورد. ماهيّت در به تصوّر آوردن چيزی داده می شود, وجود چيزي به اين قابليت تصوّر نميافزايد بلكه فقط عينيّت يافتن آن را فراهم ميآورد. بنابرين، وجود نه چيزي به مفهوم موجود مطلقاً کامل می افزايد و نه چيزي از آن ميكاهد. اين يك ايراد نمونه به برهان وجودي از زمان كانت تا كنون است.
عين عبارت كانت چنين است: ([23])
وجود آشكارا يك محمول واقعي نيست و مفهومي از چيزي هم نيست كه بتواند به مفهوم يك شيء افزوده شود. وجود صرفاً عبارت است از وضع يك شيء، يا پارهاي تعيّنهاي في نفسه در آن. در كاربرد منطقي وجود منحصراً عبارت است از رابط يك حكم. قضية «خداوند قادر مطلق است» دو مفهوم را در بر دارد كه هر يك مابازاء خود را دارند، يعني خداوند و قدرت مطلق. واژه كوچك «است» محمولي افزايشي نيست، بلكه فقط به اين كار ميآيد كه محمول را «در رابطه» با موضوع قرار دهد. حال اگر من موضوع (خداوند) را با همه محمولهايش (كه قدرت مطلق هم در زمره آنهاست) يكجا برگيرم و بگويم: «خدا هست» يا خدايي وجود دارد، من هيچ محمول تازهاي را به مفهوم خداوند نميافزايم، بلكه فقط موضوع را في نفسه با همه محمولهايش در رابطه با مفهومي كه دارم بعنوان مابازاء آن قرار ميدهم. هر دو بايد متضمن يك چيز باشد، و از اين رو به مفهومي كه صرفاً امكان را بيان ميكند، بدان سبب كه متعلَّق آنرا بعنوان امري صرفاً داده شده ميانديشيم (با بكارگيري اصطلاح: او هست) چيز بيشتري نميتواند اضافه شود. بدين ترتيب امر واقعي متضمن چيزي بيشتر از امر صرفاً ممكن نيست. صد دلار واقعي پشيزي بيش از صد دلار ممكن در بر ندارد. زيرا, از آنجا که صد دلار ممكن بر مفهوم دلالت ميكند و صد دلار واقعي مابازاء و وضع آن في نفسه است؛ پس در آنجا كه متعلق و مابازاء چيز بيشتري نسبت به مفهوم در خود در برداشته باشد ديگر مفهوم من كل مابازاء را بيان نخواهد كرد ...
در خصوص مطالب كانت نكات زير با توجه به فلسفه ملاصدرا قابل دقت است:
1. كانت ميگويد: «وجود محمول واقعي نيست» ملاصدرا نيز با كانت تا اين حد هم عقيده است كه وجود محمولي مثل ساير محمولها نيست ولي او نميپذيرد كه وجود محمول نيست زيرا اگر كسي فيل نديده باشد و بپرسد: «آيا فيل وجود دارد؟» و ما در جواب بگوييم «بله، فيل وجود دارد» اين جمله يك قضيه را تشكيل ميدهد و قضيه بودن اين پاسخ بديهي است چرا كه قابل صدق و كذب است. ولي در نظر ملاصدرا اين قضيه با ساير قضايايي كه چيزي را به چيزي نسبت ميدهيم متفاوت است. در نظر ملاصدرا قضايا به دو دسته ثنائيه (آنها كه محمولشان وجود است) و ثلاثيّه (آنها كه محمولشان غير از وجود است) تقسيم ميشوند. قضاياي اول قضاياي مفاد هل بسيطه و قضاياي دوم مفاد هل مركبه نيز ناميده ميشوند. در قضاياي مفادهل مركّبه محمول از نوع محمول بالضميمه است كه صدق قضيه و درستي استناد محمول به موضوع فرع بر فرض مصداقي براي محمول غير از مصداق موضوع است كه در عين حال قضيه براي بيان اتحاد آن با موضوع است. در جملة «علي دانا ست» علي مصداق خود را دارد و دانا نيز مصداق خود را. و منظور اعلام اتّحاد اين دو در خارج است. يعني علي مصداق خاصي دارد كه در عين حال مصداق دانا نيز هست. ولي در قضاياي مفاد هل بسيطه ديگر براي محمول مصداقي ممتاز از موضوع قابل فرض نيست كه اثبات آنها مستلزم تحقق دو واقعيت جداي از هم باشد كه منضم به يكديگر باشند. اين نوع محمول خارج من ضميمه([24]) ناميده ميشود. اين دقت و تمييز از توجهات حكمت متعاليه است كه براي كانت مغفول بوده است.
2. كانت ميگويد: «وجود صرفاً رابط يك حكم است» و ادامه ميدهد: «قضيه خداوند قادر مطلق است دو مفهوم را در بر دارد كه هر يك مابازاء خود را دارند؛ يعني خداوند و قدرت مطلق». در پرتو اصالت وجود عبارت «هر يك مابازاء خود را دارند» دقيقاً وجود واقعي است كه واقعيتِ بيرون ذهن را فرا گرفته است. اين وجود رابط نيست بلكه واقعيتي است كه نه براي ارتباط برقرار كردن بين دو جزء يك قضيه است كه وجود واقعي هر يك از آن دو جزء است. بر اساس نظر ملاصدرا([25]) وجود به دو صورت مستقل و رابط است كه ارتباط موضوع و محمول نحوهاي از وجود رابط است و معلول در ارتباط با علت هستي بخشش, وجودي رابط است. پس بر خلاف ديدگاه ماهوي كانت كه بيتوجهي اين تقسيم بندي وجود را منحصر به وجود رابطي ميكند ملاصدرا وجود را يا مستقل يا رابط ميداند. و او با مباني فلسفه اصالت وجودي خويش برای هر دو نوع اين وجودها استدلالهاي خاص خويش را ميآورد.
3. ديدگاه كانت كه وجود امري اضافي و افزايشي نسبت به مفهوم نيست از جهتي با نظر ملاصدرا هماهنگ است. چرا كه ملاصدرا نيز وجود بخشي از ماهيت را اعتباري و وجود را اصيل ميشناساند. آنچه در خارج است جزء وجود نيست و ماهيت نيز به تعبيري از محدوديت وجودات خاصه مفهوم سازي ميشود. و تمامي خصوصيات معاني ماهوي هستند که اساساً با وجود مغايرند.
از جهت ديگر, ملاصدرا مفهوم وجود را در ذهن عارض بر ماهيت ميداند كه ميتواند در ذهن زايد بر ماهيت باشد. بهر حال امر غير از اصالت وجود و اعتباريت ماهيت است.
4. كانت اظهار ميدارد كه يكصد دلار واقعي پشيزي بيش از يكصد دلار ممكن (در ذهن) در بر ندارد و نتيجه ميگيرد كه يكصد دلار به تصور درآمده با وجود بيرون از مفهوم من در خارج هيچ افزايشي نمييابد. او ميگويد: ([26])
بنابرين اگر من شيء را از هر نوع و هرگونه محمولهايي كه بخواهم به انديشه آورم (حتي تا تعيين تام آنها)، با افزايش اين مطلب كه اين شيء هست كوچكترين چيزي به شيء افزوده نميشود. زيرا در غير اينصورت درست همان شيء [كه انديشيده بودم] وجود نخواهد داشت، بلكه شيئي بيش از آنچه در مفهوم آن انديشيده بودم وجود مييافت و من نميتوانستم بگويم كه اين دقيقاً مابازاء مفهوم من است كه وجود دارد.
اين نظر كانت متناسب با اين نظر ملاصدرا است كه ماهيت از آنجهت که ماهيت است در جهان خارج و در ذهن يكي است. ماهيت گاهي در كسوت وجود خارجي تحقق مييابد و زماني نيز بصورت وجود ذهني محقق ميگردد؛ لذا خارجيت ماهيت آنرا بزرگتر يا متفاوت با صورت ذهني آن نميگرداند.
دو اشكال فوق از اساسيترين اشكالهاي فلسفي بود كه به براهين وجودي و جهان شناختي وارد شده است لذا بحث بتفصيل و بصورت تطبيقي مطرح شد. در قسمت بعد درباره ساير ايرادها به اختصار سخن خواهيم گفت.
پي نوشت ها :
17. Kant, Immanuel, Critique of Pure Reason, trans. Max Muller Doubleday
Garden Sity, 1966, p.399.
18. Ibid, p. 399
19. Ibid, p. 399
20. فلسفة دين، ص 201.
21. اسفار، ج 1، ص 83.
22. همان, ص 83 - 93.
23. Kant, Critique of Pure Reason , p. 401 - 402
24. سبزواري، حاج ملاهادي، شرح منطق منظومه، ص 30.
25. اسفار، ج 1، ص 327.
26. Ibid, p. 401
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}